روایت کننده: میر عالم فرهادی فعال اجتماعی

چشم دید من از روز سقوط کابل:
یک سال قبل در چنین روزی، بخاطر کار خیر و به هدف کمک‌رسانی برای بی‌جا شده‌گان جنگ‌های داخلی؛ به دشت پدوله روانه شدیم. یک هفته قبل از سقوط کابل مردم از تخار، کندز و بغلان بی‌جا شده؛ به کابل آمده بودند. پس از شناسایی مهاجرین واقعی آنها را به دشت پدوله انتقال داده بودند. مهاجرین در وضعیت بدی بسر می‌بردند؛ من و بانو مریم خموش تصمیم کمپائین جمع‌آوری کمک‌ها را در فیسبوک راه انداختیم خوشبختانه چند دوست دیگر هم با ما یکجا همکار شدند.
سه شب و سه روز کمک‌ها را جمع کردیم، کمک‌های جمع‌آوری شده مقدار پول نقد و آشیاء خانه بود، پول نقد را پس از یک مصاحبه با مهاجرین ضروریات شان را خریداری کرده بسته‌بندی کردیم؛ و فردای آن روز تصمیم گرفتیم کمک‌ها را تسلیم بی‌جا شده‌گان کنیم. حرکت کردیم در چهاراهی دهمزنگ که رسیدیم مردم آشفته و سراسیمه به نظر می‌رسیدند؛ در سر هر چهاراهی محل تلاشی پولیس بود در همین روز هیچ پولیس را نمی‌بینم چهاراهی‌ها به حال خودش رها شده بود؛ پولیس ترافیک هم حضور نداشت، مردم زمزمه داشتند که طالبان در دروازه‌های کابل رسیدند. باورم نمی‌شد به فیسبوک سر زدم متاسفانه همه خبرهای بد را نشر میکردند؛ که طالب “فلان منطقه را تصرف کرد، و هله نزدیک به دروازه‌های کابل رسیدند.
در انبوهی از راه‌بندان، ما پی‌کار مان بودیم آرام آرام میرفتیم، به سوی هدف رسیدیم. پس برگشتیم در وایسل‌آباد راه بندان وحشناک است موتر حامل ما دوباره دور زد راهی سرک فرصتی شود که بازهم با راه‌بندان مواجه شدیم، در دور و بر حوزه پولیس مردم صف کشیدند که وارد حوزه شوند به چور و چپال بپردازند. پولیس های داخل حوزه نمیدانند که چی کار کنند، حوزه را رها کنند؛ یا هم باشند؟ این طرف آن طرف میدوند راه‌بندان کم‌کم باز می‌شود ما به راه خود ادامه میدهیم از پس کوچه‌ها به سرک دالامان رسیدیم. زمزمه‌ها از نزدیک شدن طالبان بیش‌تر و بیش‌تر به گوش میرسید مردم وارخطاتر از قبل می‌شدند.
جاده دارلامان! در گوشه‌های جاده موترهای نظامی، رنجرها و هاموی‌ها دروازه‌های شان باز هیچ نظامی‌ی در دور و برشان دیده نمی‌شود. مردم وحشت‌زده موترها را ایستاد میکردند؛ بدون این‌که از دریور بپرسند کجا میروی سوار می‌شدند.
در گردنه‌ی باغ بالا رسیدیم راه‌بندی وحشناکی است؛ تقریبٲ چهار ساعت آنجا ماندیم، مریم با دو همکار دیگر مان پیاده شدند؛ رفتن طرف خانه‌ی شان، من و داکتر هارون ماندیم هوا هم به شدت گرم از عقب گردنه باغ بالا پاین شدیم. طرف بادام باغ رسیدیم، با دزدان مسلح مواجه شدیم، دزدان دستمال به صورت شان “تو”داده موترها را ایستاد کرده و تلاشی میکنند؛ و کسانی‌که پول و موبایل میداشتند را میگرفتند. وقتی این وضعیت را دیدیم، دور خوردیم فرار کردیم.
به یک بدختی رسیدیم، در پنجصد فامیلی داکتر هارون رفت طرف خانه‌ی شان و من هم رفتم طرف خانه.
دیگر آن روز بود که داکتر عبدالله اعلان کرد که غنی فرار کرد.
دزدان مسلح در کابل قدرت نمایی میکردند؛ کرزی از طالبان خواست که داخل کابل شوند.
شب شد وقتی نوشتند، که طالب داخل کابل شده؛ از یک‌سو الجزیره تصاویر طالبان را نشر کرد؛ که داخل ارگ شدند سوی دیگر مردم هجوم بردند میدان هوایی کابل. وقتی طالبان وارد کابل شدند؛ سکوت همه‌جا را فرا گرفته بود، نفسم بند میشد، احساس کردم حبس شدم شب تا دم صبح خوابم نبرده بود.
صبح که بیرون برآمدم، دیدم که به راستی کابل را طالبان تصرف کردند.


عکس از سال پار در روز سقوط کابل.

به اشتراک بگذارید

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *